بده یک جام ای پیر خرابات مگو فردا، که فی التاخیر آفات به جای باده درده خون فرعون که آمد موسی جانم به میقات شراب ما ز خون خصم باشد که شیران را ز صیادی است لذات چه پرخون است پوز و پنجه شیر ز خون ما گرفته‌ست این علامات نگیرم گور و نی هم خون انگور که من از نفی مستم نی ز اثبات چو بازم، گرد صید زنده گردم نگردم همچو زاغان گرد اموات بیا ای زاغ و بازی شو به همت مصفا شو ز زاغی پیش مصفات بیفشان وصف‌های باز را هم مجردتر شو اندر خویش چون ذات نه خاک است این زمین، طشتی است پرخون ز خون عاشقان و زخم شهمات خروسا چند گویی صبح آمد؟ نماید صبح را خود نور مشکات مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2960