دگربار این دلم آتش گرفت‌ست رها کن تا بگیرد، خوش گرفت‌ست بسوز ای دل در این برق و مزن دم که عقلم ابر سوداوش گرفت‌ست دگربار این دلم خوابی بدیدست که خون دل همه مفرش گرفت‌ست چو سایه، کل فنا گردم ازیرا جهان خورشید لشکرکش گرفت‌ست دلم هر شب به دزدی و خیانت ز لعل یار سلطان وش گرفت‌ست کجا پنهان شود دزدی دزدی که مال خصم زیر کش گرفت‌ست بسی جان که همی‌پرد ز قالب ولی پایش حریف کش گرفت‌ست ز ذوق زخم تیرش این دل من به دندان گوشه ترکش گرفت‌ست مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2964