تو را در دلبری دستی تمام است
مرا در بیدلی درد و سقام است
به جز با روی خوبت عشقبازی
حرام است و حرام است و حرام است
همه فانی و خوان وحدت تو
مدام است و مدام است و مدام است
چو چشم خود بمالم، خود جز تو
کدام است و کدام است و کدام است
جهان بر روی تو از بهر روپوش
لثام است و لثام است و لثام است
به هر دم از زبان عشق بر ما
سلام است و سلام است و سلام است
ز هر ذره به گفت بیزبانی
پیام است و پیام است و پیام است
غم و شادی ما در پیش تختت
غلام است و غلام است و غلام است
اگرچه اشتر غم هست گرگین
امام است و امام است و امام است
پس آن، اشتر شادی پرشیر
ختام است و ختام است و ختام است
تو را در بینی این هر دو اشتر
زمام است و زمام است و زمام است
نه آن شیری که آخر طفل جان را
فطام است و فطام است و فطام است
از آن شیری که جوی خلد از وی
نظام است و نظام است و نظام است
خمش کردم که غیرت بر دهانم
لگام است و لگام است و لگام است
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2980