اگر حوا بدانستی ز رنگت سترون ساختی خود را ز ننگت سیاهی جانت ار محسوس گشتی همه عالم شدی زنگی ز زنگت تو آن ماری که سنگ از تو دریغ است سرت را کس نکوبد جز به سنگت اگر دریا درافتی ای منافق ز زشتی کی خورد مار و نهنگت؟ مرا گویی که از معنی نظر کن رها کن صورت نقش و پلنگت چه گویم با تو ای نقش مزور چه معنی گنجد اندر جان تنگت؟ هوای شمس تبریزی چو قدس است تو آن خوکی که نپذیرد فرنگت مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2985