گر جام سپهر زهرپیماست آن در لب عاشقان چو حلواست زین واقعه گر ز جای رفتی از جای برو که جای این جاست مگریز ز سوز عشق زیرا جز آتش عشق، دود و سوداست دودت نپزد، کند سیاهت در پختنت آتشست کاستاست پروانه که گرد دود گردد دودآلودست و خام و رسواست از خانه و مان به یاد ناید آن را که چنین سفر مهیاست از شهر مگو که در بیابان موسیست رفیق من و سلواست صحبت چه کنی؟ که در سقیمی هر لحظه طبیب تو مسیحاست دلتنگ خوشم، که در فراخی هر مسخره را رهست و گنجاست چون خانه دل ز غم شود تنگ در وی شه دلنواز تنهاست دل تنگ بود، جز او نگنجد تنگی دلم امان و غوغاست دندان عدو ز ترش کندست پس روترشی رهایی ماست خاموش که بحر اگر ترش روست هم معدن گوهرست و دریاست مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2995