هین که گردن سست کردی، کو کبابت کو شرابت؟ هین که بس تاریک‌رویی، ای گرفته آفتابت یاد داری که ز مستی، با خرد استیزه بستی؟ چون کلیدش را شکستی، از که باشد فتح بابت؟ در غم شیرین نجوشی، لاجرم سرکه فروشی آب حیوان را ببستی، لاجرم رفته‌ست آبت بوالمعالی گشته بودی، فضل و حجت می‌نمودی نک محک عشق آمد، کو سوآلت کو جوابت؟ مهتر تجار بودی، خویش قارون می‌نمودی خواب بود و آن فنا شد، چون که از سر رفت خوابت بس زدی تو لاف زفتی، عاقبت در دوغ رفتی می‌خور اکنون آنچه داری، دوغ آمد خمر نابت مخلص و معنی این‌ها گرچه دانی هم نهان کن اندر الواح ضمیری، تا نیاید در کتابت مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3007