عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد این شجر را تکیه بر عرش و ثریٰ و ساق نیست عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم کین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست تا تو مشتاقی بدان کین اشتیاق تو بتی‌ست چون شدی معشوق ازان پس هستی مشتاق نیست مرد بحری دایما بر تختهٔ خوف و رجاست چون که تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی زان که بود تو سراسر جز سر خلاق نیست مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3019