به خدا کت نگذارم که روی راه سلامت که سر و پا و سلامت، نبود روز قیامت حشم عشق درآمد، ربض شهر برآمد هله ای یار قلندر، بشنو طبل ملامت دل و جان فانی لا کن، تن خود همچو قبا کن نه اثر گو نه خبر گو، نه نشانی نه علامت چو من از خویش برستم، ره اندیشه ببستم هله ای سرده مستم، برهانم به تمامت هله برجه، هله برجه، قدمی بر سر خود نه هله برپر، هله برپر، چو من از شکر و غرامت ببر ای عشق چو موسی، سر فرعون تکبر هله فرعون به پیش آ، که گرفتم در و بامت چو من از غیب رسیدم، سپه غیب کشیدم برو ای ظالم سرکش، که فتادی ز زعامت هله پالیز تو باقی، سر خر عالم فانی همه دیدار کریم است درین عشق کرامت نکند رحمت مطلق به بلا جان تو ویران نکند والده ما را، ز پی کینه حجامت نبود جان و دلم را، ز تو سیری و ملولی نبود هیچ کسی را، ز دل و دیده سآمت به جز از عشق مجرد، به هر آن نقش که رفتم بنارزید خوشی‌هاش به تلخی ندامت هله تا یاوه نگردی چو درین حوض رسیدی که تکش آب حیات است و لبش جای اقامت چو درین حوض درافتی، همهٔ خویش بدو ده بمزن دستک و پایک، تو بچستی و شهامت همه تسلیم و خمش کن، نه امامی تو ز جمعی نرسد هیچ کسی را، به جز این عشق امامت مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3029