تشنه‌یی بر لب جو بین که چه در خواب شده‌ست بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شده‌ست ای بسا خشک لبا کز گره سحر کسی در ارس بی‌خبر از آب چو دولاب شده‌ست چشم بند ار نبدی که گرو شمع شدی؟ کآفتاب سحری ناسخ مهتاب شده‌ست ترسد ار شمع نباشد بنبیند مه را دل آن گول ازین ترس چو سیماب شده‌ست چون سلیمان نهان است که دیوانش دل است جان محجوب از او مفخر حجاب شده‌ست ای بسا سنگ دلا که حجرش لعل شده ست ای بسا غوره درین معصره دوشاب شده‌ست این چه مشاطه و گلگونهٔ غیب است کزو زعفرانی رخ عشاق چو عناب شده‌ست چند عثمان پر از شرم که از مستی او چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شده‌ست طرفه قفال کز انفاس کند قفل و کلید من دکان بستم کو فاتح ابواب شده‌ست مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3039