سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت توست بستان جام و درآشام که آن شربت توست عدد ذره درین جو هوا عشاقند طرب و حالت ایشان مدد حالت توست همگی پرده و پوشش ز پی باشش توست جرس و طبل رحیل از جهت رحلت توست هر که را همت عالی بود و فکر بلند دانک آن همت عالی اثر همت توست فکرتی کان نبود خاسته از طبع و دماغ نیست در عالم اگر باشد آن فکرت توست ای دل خسته ز هجران و ز اسباب دگر هم از او جوی دوا را که ولی نعمت توست ز آن سوی کآمد محنت هم ازان سوست دوا هم ازو شبههٔ توست و هم از او حجت توست هم خمار از می آید هم از او دفع خمار هم از او عسرت توست و هم از او عشرت توست بس که هر مستمعی را هوس و سودایی‌ست نه همه خلق خدا را صفت و فطرت توست مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3042