هر دم سلام آرد کین نامه از فلان است گویی سلام و کاغذ در شهر ما گران است زین مرگ هیچ کوسه ارزان نبرد بوسه بینی دراز کردن آیین نرخران است هرجا که سیم بر بد می‌دان که سیم بر بد جان و جهان مگویش کان جان ز تو جهان است بتراش زر به ناخن از کان و چاره‌یی کن پنهان مدار زر را بی‌زر صنم نهان است گر حلقه زر نبودی در گوش او نرفتی در گوش حلقهٔ زر بر طمع او نشان است ورزان که نازنینی بی‌سیم و زر ببینی چون که عنایت آمد اقبال رایگان است این یار زر نگیرد جانی بیار زرین زیرا که زر مرده آن سوی ناروان است سنگی‌ست سرخ گشته صد تخم فتنه کشته مغرور زر پخته خام است و قلتبان است خامش سخن چه باید؟ آن‌جا که عشق آید کمتر ز زر نباشی معشوق بی‌زبان است مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3062