بد دوش بی‌تو تیره شب و روشنی نداشت شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت ای آن که ایمن است جهان در پناه تو مه نیز بی‌لقای تو شب ایمنی نداشت کبر و منی خلق حجاب تو می‌شود در سایه بود از تو کسی کو منی نداشت دل در کف تو از تو ولیکن ز شرم تو سیماب وار بر کف تو ساکنی نداشت مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3077