با وی از ایمان و کفر باخبری کافری‌ست آن که ازو آگه است از همه عالم بری‌ست اه که چه بی‌بهره‌اند باخبران زان که هست چهرهٔ او آفتاب طرهٔ او عنبری‌ست آه ازان موسی‌یی کان که بدیدش دمی گشته رمیده ز خلق بر مثل سامری‌ست بر عدد ریگ هست در هوسش کوه طور بر عدد اختران ماه ورا مشتری‌ست چشم خلایق ازو بسته شد از چشم بند زان که مسلم شده چشم ورا ساحری‌ست اوست یکی کیمیا کز تبش فعل او زرگر عشق ورا بر رخ من زرگری‌ست پای در آتش بنه همچو خلیل ای پسر کاتش از لطف او روضهٔ نیلوفری‌ست چون رخ گلزار او هست چراگاه روح روح ازان لاله زار آه که چون پروری‌ست مفخر جان شمس دین عقل به تبریز یافت آن گهری را که بحر در نظرش سرسری‌ست مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3092