ز دام چند بپرسی و دانه را چه شده‌ست؟ به بام چند برآیی و خانه را چه شده‌ست؟ فسرده چند نشینی میان هستی خویش؟ تنور آتش عشق و زبانه را چه شده‌ست؟ به گرد آتش عشقش ز دورمی‌گردی اگر تو نقرهٔ صافی میانه را چه شده‌ست؟ ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی؟ جمال یار و شراب مغانه را چه شده‌ست؟ اگر چه سرد وجودیت گرم درپیچید به ره کنش به بهانه بهانه را چه شده‌ست؟ شکایت ار ز زمانه کند بگو تو برو زمانه بی‌تو خوش است و زمانه را چه شده‌ست؟ درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسه‌یی؟ یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شده‌ست؟ در آن ختن که درو شخص هست و صورت نیست مگو فلان چه کس است و فلانه را چه شده‌ست؟ نشان عشق شد این دل ز شمس تبریزی ببین ز دولت عشقش نشانه را چه شده‌ست؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3116