تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست
هر آن کسی که چو ادریس مرد و بازآمد
مدرس ملکوت است و بر غیوب حفیست
بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی؟
و زان طرف به کدامین ره آمدی که خفیست؟
رهی که جملهٔ جانها به هر شبی بپرند
که شهر شهر قفصها به شب ز مرغ تهیست
چو مرغ پای ببستهست دورمینپرد
به چرخمینرسد وز دوار او عجمیست
علاقه را چو ببرد به مرگ و بازپرد
حقیقت و سر هر چیز را ببیند چیست
خموش باش که پر است عالم خمشی
مکوب طبل مقالت که گفت طبل تهیست
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3117