صبر مرا آینه بیماری است آینهٔ عاشق غم خواری است درد نباشد ننماید صبور که دل او روشن یا تاری است آینه جویی‌ست نشان جمال که رخم از عیب و کلف عاری است ور کلفی باشد عاریتی ست قابل داروست و تب افشاری است آینهٔ رنج ز فرعون دور کان رخ او زنگی و زنگاری است چند هزاران سر طفلان برید کم ز قضا دردسری ساری است من در آن خوف ببندم تمام چون که مرا حکم و شهی جاری است گفت قضا بر سر و سبلت مخند کین قلمی رفته ز جباری است کور شو امروز که موسیٰ رسید در کف او خنجر قهاری است حلق بکش پیش وی و سر مپیچ کین نه زمان فن و مکاری است سبط که سرشان بشکستی به ظلم بعد توشان دولت و پاداری است خار زدی در دل و در دیده‌شان این دمشان نوبت گلزاری است خلق مرا زهر خورانیده‌یی از منشان داد شکرباری است از تو کشیدند خمار دراز تا به ابدشان می و خماری است هیزم دیگ فقرا ظالم است پخته بدو گردد کو ناری است دم نزنم زان که دم من سکست نوبت خاموشی و ستاری است خامش کن تا که بگوید حبیب آن سخنان کز همه متواری است مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3136