قصد سرم داری خنجر به مشت خوش‌تر ازین نیز توانیم کشت برگ گل از لطف تو نرمی بیافت بر مثل خار چرایی درشت تیغ زدی بر سرم ای آفتاب تا شدم از تیغ تو من گرم پشت تیغ حجاب است رها کن حجاب بر رخ من گرم بزن یک دو مشت وصف طلاق زن همسایه کرد گفت بخاری زن خود هشت هشت گفت چرا هشت جوابش بداد در عوض زشت بد آن قحبه رشت بهر طلاق است امل کو چو مار حبس حطام است و کند خشت خشت آتش در مال زن و در حطام تا برهی زآتش وز زاردشت بس کن و کم گوی سخن کم نویس بس بودت دفتر جان سرنوشت مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3138