خانهٔ دل باز کبوتر گرفت مشغله و بقربقو در گرفت غلغل مستان چو به گردون رسید کرکس زرین فلک پر گرفت بوطربون گشت مه و مشتری زهرهٔ مطرب طرب از سر گرفت خالق ارواح ز آب و ز گل آینه‌یی کرد و برابر گرفت زاینه صد نقش شد و هر یکی آنچه مرو راست میسر گرفت هر که دلی داشت به پایش فتاد هر که سر او سر منبر گرفت خرمن ارواح نهایت نداشت مورچه‌یی چیز محقر گرفت گر ز تو پر گشت جهان همچو برف نیست شوی چون تف خور در گرفت نیست شو ای برف و همه خاک شو بنگر کین خاک چه زیور گرفت خاک به تدریج بدان جا رسید کز فر او هر دو جهان فر گرفت بس که زبان این دم معزول شد بس که جهان جان سخنور گرفت مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3139