به جائی دلت گرم سوداست گوئی دل بی‌سر و برگ از آنجاست گوئی تو را مستی هست پنهان نه پیدا ولیکن نه مستی صهباست گوئی دل نیست برجا فلک بر تو دیدی ز جام هوس باده پیماست گوئی به من می‌کنی لطفی از حد زیاده مرادت ازین لطف ایذاست گوئی بهر چشم برهم زدن بهر قتلم ز چشمت به ابرو صد ایماست گوئی فلک بر زمین از دو چشم تر من گمارنده هفت دریاست گوئی متاع قرار و سکون در دل ما درین عهد اکسیر و عنقاست گوئی به دل هرچه دیدند بردند خوبان دل عاشقان خوان یغماست گوئی پراکنده عشقی که دانم به طعنش لب اوست گویا دل ماست گوئی ز بزم بتان محتشم خاست طوفان ستیزندهٔ مست من آنجاست گوئی محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/31458