صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود در پاک بازان ای پسر فیض و خداخویی بود خود عاقبت اندر ولا نی بخل ماند نی سخا اندر سخا هم بی‌شکی پنهان عوض جویی بود هست این سخا چون سیر ره وین بخل منزل کردنت در کشتی نوح آمدی کی وقف و ره پویی بود صد توی بر تو جسم‌ها وین رنگ‌ها و اسم‌ها در بحر نور منبسط بی‌هیچ کیف اویی بود حاصل عصای موسوی عشق است در کون ای روی عین و عرض در پیش او اشکال جادویی بود یک سو رو از گرداب تن پیش از دم غرقه شدن زیرا بقا و خرمی زان سوی شش سویی بود خود را بیفشان چون شجر از برگ خشک و برگ تر بی‌رنگ نیک و رنگ بد توحید و یک تویی بود ره رو مگو این چون بود زیرا ز چون بیرون بود کی شیر را همدم شوی تا در تو آهویی بود؟ خاموش کین گفت زبان دارد نشان فرقتی ورنی چونان خاید فتی کی وقت نان گویی بود مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3165