جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود؟ گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود چون همه سوی نور توست کیست دورو به عهد تو؟ چون همه رو گرفته‌یی روی دگر کجا بود؟ آن که بدید روی تو در نظرش چه سرد شد گنج که در زمین بود ماه که در سما بود با تو برهنه خوش‌ترم جامهٔ تن برون کنم تا که کنار لطف تو جان مرا قبا بود ذوق تو زاهدی برد جام تو عارفی کشد وصف تو عالمی کند ذات تو مر مرا بود هر که حدیث جان کند با رخ تو نمایمش عشق تو چون زمردی گرچه که اژدها بود هر که رخش چنین بود شاه غلام او شود گر چه که بنده‌یی بود خاصه که در هوا بود این دل پاره پاره را پیش خیال تو نهم گر سخن وفا کند گویم کین وفا بود؟ چون در ماجرا زنم خانهٔ شرع وا شود شاهد من رخش بود نرگس او گوا بود از تبریز شمس دین چون که مرا نعم رسد جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3175