دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود؟ جان ز لبت چو می کشد خیره و لب گزان بود تن برود به پیش دل کین همه را چه می‌کنی؟ گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن زان‌که به نور دل همه شعلهٔ آن جهان بود شیخ شیوخ عالم است آن که تو راست نومرید آن که گرفت دست تو خاصبک زمان بود دل به میان چو پیردین حلقهٔ تن به گرد او شاد تنی که پیر دل شسته در آن میان بود راز دل تو شمس دین در تبریز بشنود دور ز گوش و جان او کز سخنت گران بود مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3181