نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد؟ نشانی ده اگر یابیم و آن اقبال ما باشد تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی؟ تو خود این را روا داری و آن گه این روا باشد؟ نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم؟ ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد؟ بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد درین آتش کبابم من خراب اندر خرابم من چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد؟ دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان به گرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین حذر کن زاتش پرکین دل من گفت تا باشد فرو بسته‌ست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم بپرس از شاه کشمیرم کسی را کاشنا باشد خود او پیدا و پنهان است جهان نقش است و او جان است بیندیش این چه سلطان است مگر نور خدا باشد خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد خریدی خانهٔ دل را دل آن توست می‌دانی هر آنچه هست در خانه از آن کدخدا باشد قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه درون مسجد اقصیٰ سگ مرده چرا باشد؟ مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسیٰ قبای مه شکافیدن ز نور مصطفیٰ باشد برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد زند آتش درین بیشه که بگریزند نخجیران ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3191