برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه‌ی شکر گوید به بلبل کرد اشارت گل که تا اشعار برگوید به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بود در تن میان بندد به خدمت روز و شب‌ها این سمر گوید همه تسبیح گویانند اگر ماه است اگر ماهی ولیکن عقل استاد است او مشروح‌تر گوید درآید سنگ در گریه درآید چرخ در کدیه ز عرش آید دو صد هدیه چو او درس نظر گوید هزاران سیم بر بینی گشاییده بر و سینه چو آن عنبرفشان قصه‌ی نسیم آن سحر گوید که را ماند دل آن لحظه که آن جان شرح دل گوید؟ که را ماند خبر از خود در آن دم کو خبر گوید؟ حدیث عشق جان گوید حدیث ره روان گوید حدیث سکر سر گوید حدیث خون جگر گوید مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3197