مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد
مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد
یکی پیمانهیی دارم که بر دریا همیخندد
دل دیوانهیی دارم که بند و پند نپذیرد
خداوندا تو میدانی که جانم از تو نشکیبد
ازیرا هیچ ماهی را دمی از آب نگزیرد
زهی هستی که تو داری زهی مستی که من دارم
تو را هستی همیزیبد مرا مستی همیزیبد
هلا بس کن هلا بس کن که این عشقی که بگزیدی
نشاطی میدهد بیغم قبولی میکند بیرد
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۸۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3209