چه بوی است این چه بوی است این مگر آن یار می‌آید؟ مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار می‌آید؟ شبی یا پردهٔ عودی و یا مشک عبرسودی و یا یوسف بدین زودی از آن بازار می‌آید؟ چه نور است این چه تاب است این چه ماه و آفتاب است این؟ مگر آن یار خلوت جو ز کوه و غار می‌آید؟ سبوی می چه می‌جویی دهانش را چه می‌بویی؟ تو پنداری که او چون تو ازین خمار می‌آید؟ چه نقصان آفتابی را اگر تنها رود در ره؟ چه نقصان حشمت مه را که بی‌دستار می‌آید؟ چه خورد این دل در آن محفل که همچون مست اندر گل ازان میخانه چون مستان چه ناهموار می‌آید؟ مخسب امشب مخسب امشب قوامش گیر و دریابش که او در حلقهٔ مستان چنین بسیار می‌آید گلستان می‌شود عالم چو سروش می‌کند سیران قیامت می‌شود ظاهر چو در اظهار می‌آید همه چون نقش دیواریم و جنبان می‌شویم آن دم که نور نقش بند ما برین دیوار می‌آید گهی در کوی بیماران چو جالینوس می‌گردد گهی بر شکل بیماران به حیلت زار می‌آید خمش کردم خمش کردم که این دیوان شعر من ز شرم آن پری چهره به استغفار می‌آید مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3215