اگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماند بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد به امر شاه لشکرها از آن بالا فرو آید اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند مترسان دل مترسان دل ز سختی‌های این منزل که آب چشمهٔ حیوان بتا هرگز نمیراند رأیناکم رأیناکم واخرجنا خفایاکم فإن لم تنتهوا عنها فإیانا وإیاکم وان طفتم حوالینا وانتم نور عینانا فلا تستیسوا منا فان العیش احیاکم شکسته بسته تازی‌ها برای عشق بازی‌ها بگویم هرچه من گویم شهی دارم که بستاند چو من خود را نمی‌یابم سخن را از کجا یابم همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3216