چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند؟
جز پادشه بیچون قدر تو کجا داند؟
عالم ز تو پر نور است ای دلبر دور از تو
حق تو زمین داند یا چرخ سما داند
این پردهٔ نیلی را بادیست که جنباند
این باد هوایی نی بادی که خدا داند
خرقهی غم و شادی را دانی که که میدوزد؟
وین خرقه ز دوزنده خود را چه جدا داند
اندر دل آیینه دانی که چه میتابد؟
داند چه خیال است آن آن کس که صفا داند
شقهی علم عالم هر چند که میرقصد
چشم تو علم بیند جان تو هوا داند
وان کس که هوا را هم داند که چه بیچارهست
جز حضرت الاالله باقی همه لا داند
شمس الحق تبریزی این مکر که حق دارد
بیمهرهٔ تو جانم کی نرد دغا داند؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۱۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3240