آن صبح سعادتها چون نورفشان آید
آنگاه خروس جان در بانگ و فغان آید
خور نور درخشاند پس نور برافشاند
تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید
مسکین دل آواره آن گم شده یک باره
چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید
جان به قدم رفته در کتم عدم رفته
با قد به خم رفته در حین به میان آید
دل مریم آبستن یک شیوه کند با من
عیسی دو روزهی تن درگفت زبان آید
دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد
این رقص کنان باشد آن دست زنان آید
شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم
آن جا و مکان در دم بیجان و مکان آید
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۱۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3243