هر کاتش من دارد او خرقه ز من دارد زخمی چو حسین استش جامی چو حسن دارد نفس ارچه که زاهد شد او راست نخواهد شد ور راستی‌یی خواهی آن سرو چمن دارد جانی‌ست تو را ساده نقش تو از آن زاده در سادهٔ جان بنگر کان ساده چه تن دارد آیینهٔ جان را بین هم ساده و هم نقشین هر دم بت نو سازد گویی که شمن دارد گه جانب دل باشد گه در غم گل باشد مانندهٔ آن مردی کز حرص دو زن دارد کی شاد شود آن شه کز جان نبود آگه؟ کی ناز کند مرده کز شعر کفن دارد؟ می‌خاید چون اشتر یعنی که دهانم پر خاییدن بی‌لقمه تصدیع ذقن دارد مردانه تو مجنون شو وندر لگن خون شو گه ماده و گه نر نی کان شیوه زغن دارد چون موسی رخ زردش توبه مکن از دردش تا یار نعم گوید گر گفتن لن دارد چون مست نعم گشتی بی‌غصه و غم گشتی پس مست کجا داند کین چرخ سخن دارد؟ گر چشمه بود دلکش دارد دهنت را خوش لیکن همه گوهرها دریای عدن دارد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3250