عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون کان معتمد سدره از عرش مجید آمد عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد برخیز به میدان رو در حلقهٔ رندان رو رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد غم‌ها ش همه شادی بندش همه آزادی یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد من بندهٔ آن شرقم در نعمت آن غرقم جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3256