آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد امسال درین خرقهٔ زنگار برآمد آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی آن است که امسال عرب وار برآمد آن یار همان است اگر جامه دگر شد آن جامه به در کرد و دگربار برآمد آن باده همان است اگر شیشه بدل شد بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مرد آن مشعله زین روزن اسرار برآمد این نیست تناسخ سخن وحدت محض است کز جوشش آن قلزم زخار برآمد یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست کادم ز تک صلصل فخار برآمد رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید امروز درین لشکر جرار برآمد گر شمس فرو شد به غروب او نه فنا شد از برج دگر آن مه انوار برآمد گفتار رها کن بنگر آینهٔ عین کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد شمس الحق تبریز رسیده‌ست مگویید کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3263