تدبیر کند بنده و تقدیر نداند تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند؟ بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند حیلت بکند لیک خدایی بنداند گامی دو چنان آید کو راست نهاده‌ست وان گاه که داند که کجاهاش کشاند؟ استیزه مکن مملکت عشق طلب کن کین مملکتت از ملک الموت رهاند شه را تو شکاری شو کم گیر شکاری کاشکار تو را باز اجل بازستاند خامش کن و بگزین تو یکی جای قراری کان جا که گزینی ملک آن جات نشاند مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3271