بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد چون باز که برباید مرغی به گه صید بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد در خود چو نظر کردم خود را بندیدم زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم تا سر تجلی ازل جمله بیان شد نه چرخ فلک جمله در آن ماه فرو شد کشتی وجودم همه در بحر نهان شد آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد وآوازه درافکند چنین گشت و چنان شد آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد هر پاره کف جسم کزان بحر نشان یافت در حال گدازید و در آن بحر روان شد بی‌دولت مخدومی شمس الحق تبریز نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3273