خنک جانی که او یاری پسندد کزو دوریش خود صورت نبندد تو باشی خنده و یار تو شادی که بی‌شادی دهان کس نخندد تو باشی سجده و یار تو تعظیم که بی‌تعظیم هرگز سر نخنبد تو باشی چون صدا و یار غارت چو آوازی به نزد کوه و گنبد تو آدینه بوی او وقت خطبه نه زادینه جدا چون روز شنبد نگر آخر دمی در نحن اقرب نظر را تا نجنباند نجنبد خیالی خوش دهد دل زان بنازد خیالی زشت آرد دل بتندد بر او مسخره آمد دل و جان گه از صله گه از سیلیش رندد مزن سیلی چنان که گیج گردم ز گیجی دور افتم زاصل و مسند خمش تا درس گوید آن زبانی که لا باشد به پیشش صد مهند اگر گویی تو نی را هی خمش کن بگوید با لبش گو ای مؤید مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3289