سماع صوفیان می در نگیرد که آتش هیزمی را تر نگیرد یقین می‌دان که جسمانی‌ست آفت مکوپ این دست تا پا برنگیرد بیابد خلوت عشرت مسیحا اگر مجلس ز گاو و خر نگیرد چرا در بزم خلوت بی‌گرانان دل ما عیش را از سر نگیرد؟ نه اصل این بنا باشد کلوخی؟ کلوخی لطف آن دلبر نگیرد که چشم حقد یوسف را نداند که بانگ چنگ گوش کر نگیرد ز هر آهو نه صحرا مشک یابد ز هر گاوی جهان عنبر نگیرد ز هر نی نالهٔ مشتاق ناید و هر مرغی ز نی شکر نگیرد چه داند لطف زهره زهره رفته؟ که او را گوشهٔ چادر نگیرد می جان را به جز جانی ننوشد که جسمانی می انور نگیرد نه هر ابری حریف ماه گردد که اختر را به جز اختر نگیرد اگر دلدار گیرد در جهان کس ازین دلدار ما خوش تر نگیرد خداوند شمس دین آن نور تبریز که هر کس را چو من چاکر نگیرد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3291