چو دیوم عاشق آن یک پری شد ز دیوی خویشتن یک سر بری شد چو ناگاهان بدیدش همچو برقی برون پرید عقلش زان سری شد در انگشت پری مهر سلیمان چو دید آن جان و دل در چاکری شد چو سر چاکری عشق دریافت فراز هفت چرخ مهتری شد چو لب تر کرد او از جام عشقش بدان خشکی لب او از تری شد چو شد او مشتری عشق جنی کمینه بندگانش مشتری شد چو گاوی بود بی‌جان و زبان دیو بدادش جان و عشقش سامری شد همه جور و جفا و محنت عشق برو شیرین چو مهر مادری شد مگر درد فراق و جور هجران که تاب آن نبودش زان بری شد ز دست هجر او تا پیش مخدوم که شمس الدینست بهر داوری شد چو دیو آمد به پیشش خاک بوسید از آنش با ملایک همپری شد از آن مستی به تبریز است گردان که از جانش هوای کافری شد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3303