ز رویت دستهٔ گل می‌توان کرد ز زلفت شاخ سنبل می‌توان کرد ز قد پر خم من در ره عشق بر آب چشم من پل می‌توان کرد ز اشک خون همچون اطلس من براق عشق را جل می‌توان کرد ز هر حلقه از آن زلفین پر بند پی گردنکشان غل می‌توان کرد تو دریایی و من یک قطره ای جان ولیکن جزو را کل می‌توان کرد دلم صد پاره شد هر پاره نالان که از هر پاره بلبل می‌توان کرد تو قاف قندی و من لام لب تلخ ز قاف و لام ما قل می‌توان کرد مرا همشیره است اندیشهٔ تو ازین شیره بسی مل می‌توان کرد رهی دور است و جان من پیاده ولی دل را چو دلدل می‌توان کرد خمش کن زان که بی‌گفت زبانی جهان پر بانگ و غلغل می‌توان کرد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3308