دوش از بت من جهان چه می‌شد؟ وز ماه من آسمان چه می‌شد؟ در پیش رخش چه رقص می‌کرد وز آتش عشق جان چه می‌شد؟ چشم از نظرش چه مست می‌گشت وز قند لبش دهان چه می‌شد؟ از تیر مژه چه صید می‌کرد وان ابروی چون کمان چه می‌شد؟ می شد که به لاله رنگ بخشد ور نی سوی گلستان چه می‌شد؟ آن لحظه به سبزه گل چه می‌گفت؟ وز نرگسش ارغوان چه می‌شد؟ جز از پی نور بخش کردن بر چرخ دوان دوان چه می‌شد؟ گر زان که نه لطف بی‌کران داشت آن ماه درین میان چه می‌شد؟ بنمود ز لامکان جمالی یارب که ازو مکان چه می‌شد؟ بگشاد نقاب بی‌نشانی وین عالم بانشان چه می‌شد؟ شب رفت و بماند روز مطلق وین عقل چو پاسبان چه می‌شد؟ از دیدهٔ غیب شمس تبریز این دیدهٔ غیب دان چه می‌شد؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3313