سپهداری برای کوتوالی بجائی قلعهٔ می‌کرد عالی یکی دیونهٔ آمد پدیدار به پیش خویش خواندش آن سپهدار بدو گفتا ببین کین قلعه چونست ز رفعت جفت طاق سر نگونست ازین قلعه کسی کاعزاز دارد ببین تا چه بلا زو باز دارد زبان بگشاد آن دیوانه حالی بدو گفتا تو مردی تیره حالی بلا چون ز آسمان می‌افتد آغاز بقلعه می‌روی پیش بلا باز بلای خویشتن چون تو تمامی بلائی نیز مطلب ای گرامی ز خویش و از بلای خویش آنگاه خلاصی باشدت کلّی درین راه که افتاده شوی و پست گردی نمانی زنده تا که هست گردی عطار نیشابوری : الهی نامه : بخش چهاردهم : (۲۱) حکایت سپهدار که قلعۀ کرد با دیوانه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/33430