مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند کافر و مؤمن گر از خوی خوشش واقف شوند خوی از خود وا کند در حین و خو با او کند آفتابی ناگهان از روی او تابان شود پرده­ها را بردرد وین کار را یک سو کند چنگ تنها را به دست روح‌ها زان داد حق تا بیان سر حق لایزالی او کند تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت می‌زند تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند اوستاد چنگ­ها آن چنگ باشد در جهان وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند باز هم در چنگ حق تاری­ست بس پنهان و خوش کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3364