مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد
دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید
گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد
بامدادان اندرین اندیشه بودم ناگهان
عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد
من که باشم باد و خاک و آب و آتش مست اوست
آتش او تا چه آرد بر من و بر خاک و باد
عشق ازو آبستن است و این چهار از عشق او
این جهان زین چار زاد و این چهار از عشق زاد
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۴۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3373