عزیزی بر لب دریا باستاد
نظر از هر سوی دریا فرستاد
یکی دریا همی دید آرمیده
یکی فطرت بحدش نارسیده
بدریا گفت ای بس بی نهایت
ز آرام تو میترسم بغایت
که گرموجی برآید یک دم از تو
بسی کشتی که افتد بر هم از تو
عطار نیشابوری : اسرارنامه : بخش پانزدهم : الحکایه و التمثیل
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/33785