خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد مه و خورشید نظر شد که ازو خاک چو زر شد به کرم بحر گهر شد به روش باد صبا شد چو شه عشق کشیدش ز همه خلق بریدش نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد به نظرهای الهی به یکی لحظه کجا شد دل تو کرد چرایی به برون زآخر قالب وگر آن نیست به هر شب به چراگاه چرا شد؟ خنک آن گه که کند حق گنهت طاعت مطلق خنک آن دم که جنایات عنایات خدا شد سفر مشکل و دورش بشد و ماند حضورش ز درون قوت نورش مدد نور سما شد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3384