عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند
همه از کار از آن روی معطل شده اند
چو از آن سر نگری موی به مو در کارند
گرچه بیدست و دهانند درختان چمن
لیک سرسبز و فزاینده و دردی خوارند
صد هزارند ولیکن همه یک نور شوند
شمعها یک صفتند ار به عدد بسیارند
نورهاشان به هم اندر شده بیحد و قیاس
چون برآید مه تو جمله به تو بسپارند
چشمهاشان همه وامانده در بحر محیط
لب فروبسته از آن موج که در سر دارند
ای بسا جان سلیمان نهان همچو پری
که به لشکرگهشان مور نمیآزارند
هست اندر پس دل واقف ازین جاسوسی
کو بگوید همه اسرار گرش بفشارند
بی کلیدیست که چون حلقه ز در بیرونند
ورنه هر جزو از آن نقدهٔ کل انبارند
این بدن تخت شه و چار طبایع پایش
تاجداران فلک تخت به تو نگذارند
شمس تبریز اگر تاج بقا میبخشد
دل و جان را تو بشارت ده اگر بیدارند
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۷۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3400