از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود بوالحسن گفت حسن را که ازین خانه برو بوالحسن نیز درافتاد و حسن می‌نرود جان پروانهٔ مسکین ز پی شعلهٔ شمع تا نسوزد پر و بالش ز لگن می‌نرود همه مرغان چمن هر طرفی می‌پرند بلبل از واسطهٔ گل ز چمن می‌نرود مرغ جان هر نفسی بال گشاید که پرد وز امید نظر دوست ز تن می‌نرود زن ز شوهر ببرد چون به تو آسیب زند مرد چون روی تو بیند سوی زن می‌نرود جان منصور چو در عشق تواش دار زدند در رسن کرد سر خود ز رسن می‌نرود جان ادیم و تو سهیلی و هوای تو یمن از پی تربیت تو ز یمن می‌نرود چون خیال شکن زلف تو در دل دارم این شکسته دلم از عشق شکن می‌نرود گر سبو بشکند آن آب سبو کی شکند؟ جان عاشق به سوی گور و کفن می‌نرود حیله‌ها دانم و تلبیسک و کژبازی­ها جان ز شرم تو به تلبیس و به فن می‌نرود مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3402