آن که عکس رخ او راه ثریا بزند
گر ره قافلهٔ عقل زند تا بزند
آن که نقل و می او در ره صوفی نقد است
رسدش گر به نظر گردن فردا بزند
گر پراکنده دلی دامن دل گیر که دل
خیمهٔ امن و امان بر سر غوغا بزند
عمری باید تا دیو ازو بگریزد
احمدی باید تا راه چلیپا بزند
در هر آن کنج دلی که غم تو معتکف است
نیمشب تابش خورشید بر آن جا بزند
عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار
تا سنانت چو علی در صف هیجا بزند
زین گذر کن که رسیدهست شهنشاه کرم
خیز تا جان تو بر عیش و تماشا بزند
کف حاجت بگشا جام الهی بستان
تا شعاع می جان بر رخ و سیما بزند
رخ و سیمای تو زان رونق و نوری گیرد
که کف شق قمر بر مه بالا بزند
بر سرت بردود و عقل دهد مغز تو را
عقل پرمغز تو پا بر سر جوزا بزند
خواجه بربند دو گوش و بگریز از سخنم
ورنه در رخت تو هم آتش یغما بزند
بگریز از من و از طالع شیرافکن من
کاخترم کوکبه بر آدم و حوا بزند
هین خمش باش که نور تو چو بر دلها زد
نور محسوس شود بر سر و بر پا بزند
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۸۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3410