آه کان طوطی دل بی‌شکرستان چه کند؟ آه کان بلبل جان بی‌گل و بستان چه کند؟ آن که از نقد وصال تو به یک جو نرسید چو گه عرض بود بر سر میزان چه کند؟ آن که بحر تو چو خاشاک به یک سوش افکند چو بجویند ازو گوهر ایمان چه کند؟ نقش گرمابه ز گرمابه چه لذت یابد؟ در تماشاگه جان صورت بی‌جان چه کند؟ با بد و نیک بد و نیک مرا کاری نیست دل تشنه لب من در شب هجران چه کند؟ دست و پا و پر و بال دل من منتظرند تا که عشقش چه کند عشق جز احسان چه کند؟ آن که او دست ندارد چه برد روز نثار؟ وان که او پای ندارد گه خیزان چه کند؟ آن که بر پردهٔ عشاق دلش زنگله نیست پردهٔ زیر و عراقی و سپاهان چه کند؟ آن که از بادهٔ جان گوش و سرش گرم نشد سرد و افسرده میان صف مستان چه کند؟ آن که چون شیر نجست از صفت گرگی خویش چشم آهوفکن یوسف کنعان چه کند؟ گرچه فرعون به در ریش مرصع دارد او حدیث چو در موسی عمران چه کند؟ آن که او لقمهٔ حرص است به طمع خامی او دم عیسی و یا حکمت لقمان چه کند؟ بس کن و جمع شو و بیش پراکنده مگو بی‌دل جمع دو سه حرف پریشان چه کند؟ شمس تبریز تویی صبح شکرریز تویی عاشق روز به شب قبلهٔ پنهان چه کند؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3412