وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد سوی زنگی شب از روم لوایی برسد به برهنه شدهٔ عشق قبایی بدهند وز شکرخانهٔ آن دوست نوایی برسد این همه کاسهٔ زرین زبر خوان فلک بهر آن است که یک روز صلایی برسد بره و خوشهٔ گردون ز برای خورش است تا ز خرمنگه آن ماه عطایی برسد عاشقان را که جزین عشق غذایی دگر است کاسهٔ کدیهٔ ایشان به ابایی برسد نوخرانی که رهیدند ز بازار کهن کهنهٔ کاسد ایشان به بهایی برسد مه پرستان که ستاره همه شب می‌شمرند آخر این کوشش و اومید به جایی برسد رو ترش کرده چو ابری که ببارید جفا از وفا رست جفا هم به وفایی برسد آن که دانست یقین مادر گل‌ها خار است همچو گل خندد چون خار جفایی برسد خضری گرد جهان لاف زد از آب حیات تا به گوش دل ما طبل بقایی برسد گر ز یاران گل آلود بریدی مگری چون ز گل دور شود آب صفایی برسد دل خود زین دو دلان سرد کن و پاک بشوی دل خم شسته شود چون به سقایی برسد ناسزا گفتن از آن دلبر شیرین عجب است ناسزا گفت که تا جان به سزایی برسد یار چون سنگ­دلان خانهٔ ما را بشکست تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد دوش در خواب بدیدم صلاح الدین را گسترد سایهٔ دولت چو همایی برسد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3419