سفرهٔ کهنه کجا درخور نان تو بود؟ خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود؟ در زمانی که بگویی هله هان تان چه کم است؟ کو زبانی که مجابات زبان تو بود؟ گر سیه روی بود زنگی و هندوی تو است چه غم است از سیهی چون که ازآن تو بود؟ ببری در خم خویش و خوش و یک­رنگ کنی تا همه روح بود فر و نشان تو بود ترس را سر ببر و گردن تعظیم بزن در مقامی که عطاها و امان تو بود ما همه بر سر راهیم و جهانی گذری­ست چشم روشن نفسی کان ز جهان تو بود دل اگر بی‌ادبی کرد برین صبر مگیر طمعش بد که درین جنگ عوان تو بود سگ به هر سو که چخد نعره به کوی تو زند شیر گیرش که بود تا که زیان تو بود هین صبوح است بده می که همه مخموریم تا که جان یک نفسی مست ضمان تو بود در قدح درنگری زود فرح بخش شود گرگ چون دید سگ کهف شبان تو بود همه خفتند و دو مخمور چنین بیدارند نظری کن سوی خم‌ها که نهان تو بود سر و پا مست شود هر چه تو خواهی بشود برسد چون نرسد چون که رسان تو بود هله درویش بخور نک قدح زفت رسید سست بودن چه بود چون که اوان تو بود هله امروز نشستیم به عشرت تا شب چه کم آید می و مطرب چو بیان تو بود خاک بر سر همه را دامن این دولت گیر چو برین خاک نشستی همه آن تو بود می او خور همه او شو سر شش گوش مباش مطلب که دو سه خر گوش کشان تو بود مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3423